پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

قهر قهر تا روز قیامت!

دخترک این روزا حسابی معنای قهر رو فهمیده و باهامو قهر می کنه.اصلا هم از رو نمیره که بیاد منت کشی!بیشترین دعوامونم سر موضوع تکراری "خوردنه"...یعنی جدا و عمیقا احساس میکنم پیییییییییییییر شدم سر حرص خوردن واسه غذا.نمیدونم تو مغز این یه ذره بچه چیه.چرا از خوردن هر خوراکی نا آشنا و حتی آشنایی خودداری می کنه.گاهی وقتا دلم میخواد موهای سرمو بکنم یا سرمو بکوبم به دیوار بلکه حرصم خالی بشه.این وضعیت همراه با روزه داری که دیگه داغون میکنه آدمو.اونم عین ما داره روزه میگیره با این فرق که افطار هم نمیکنه.بدجور به سرم زده چند روز ازش دور باشم تا جفتمون از این فاز منفی بیرون بیاییم.ظهر نهار آوردم.کاملا مشخص بود گرسنشه.اولین لقمه رو خورد.سر دومی تف کرد بی...
28 تير 1392

یه رمضان دیگه

خدای مهربون شکرت که امسال هم نفسی تو سینه من قرار دادی که عطر قشنگ رمضان رو حس کنم.شکرت که امسال هم مهمونم کردی.ازت میخوام حال من رو بهترین احوال دگرگون کنی تا چیزی جز رضای تو نخوام... اولین جمعه ماه مبارک یعنی دیروز مصادف شد با هفتمین سالگرد ازدواجمون.برای افطاری هم مهمون دعوت کرده بودم و دور هم خیلی بهمون خوش گذشت.فقط حیف که شب در اثر یه اشتباه عکسهام از دوربین پاک شد.ولی اشکالی نداره دخترک که عاشق تولد گرفتنه.امشب شمع روشن میکنیم و باز هم تولد میگیریم و عکسامونو ایندفعه سفت و سخت می چسبم!! خدایای مهربونم بابت همسفر مهربون زندگیم شکر .... ...
22 تير 1392

از دست نی نی وبلاگگگگگگگ

خیلی عصبانی اممممممممم.....وقتی داری مطلب قبلی رو ویرایش می کنی برمیداره تاریخ روز ویرایشو میزنه....اه اه آدم اینقدر خنگ؟!!من 2 هفته پیش برای مطالب "موضوع" گذاشتم حالا برداشته تاریخ همه مطالب اخیر  رو زده 1 تیر!!یه بیکار لازمه همه رو دوباره اصلاح کنه... ...
16 تير 1392

همه دختران من!

پریناز نازنازی... میگی :مامان بیا نی نی هاتو بخوابون...منم میگم:من 3 تا دختر دارممممممم   کاردستی دختر و مامان:   موهای 10 سانت بلندتر تو حموم!!   این روزها خیلی بانمک شدی.مخصوصا حرف زدنت.وااااااااای غش میکنیم با حرفای بامزه ات که هر روز چند تا حرف جدید رو می کنی. اون روز از دستشویی اومدی بیرون و می گفتی:من یه شورت احتباج (احتیاج) دارم!! وقتی کاری که میدونی بده انجام میدی قبل از اینکه من عصبانی بشم زود میای میگی بخشید اشبباه شد!(ببخشید اشتباه شد) تازگیام فحش یاد گرفتی.گاهی کسی اذیتت می کنه چه بزرگ چه کوچیک  برمیگردی بهش میگی:بچه بد!! وقتی چیزی بهت بدم و حرفی...
16 تير 1392

پوشک گیرون!

( 4 تير 92) دختر خوشگل و ناز و فهمیده من!!بالاخره کابوس فکر و خیالات من با خیر و خوشی تموم شد و این مرحله از زندگیت هم خیلی راحت و بی دردسر گذشت.الان فقط با خودم میگم چرا با اینهمه اعتمادی که بهت داشتم و میدونستم و مطمئن بودم خیلی باهام همکاری می کنی،اینقدر ذهنم رو درگیر کرده بودم و صبح و شب به این موضوع فکر می کردم؟؟خیلی خوشحالم که زودتر این پروژه رو شروع نکردم و بدنت به حدی از تکامل رسید که خیلی زود بتونی این مهارت رو یاد بگیری.(در سن 2 سال و 7 ماهگی).حالا دیگه ماهم جزو اون دسته مامان و بچه هایی  هستیم که خیلی راحت این دوره رو پشت سر گذاشتیمو در عرض 2 روز تونستیم از شر پوشک خلاص بشیم.البته همکاری صمیمانه بابا هم خیلی خوب و م...
4 تير 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت ششم)

دوشنبه 92/1/12 -ساعت 3:45 بعد از ظهر ديشب ساعت 1:30 رسيديم هتل.تا وضوبگيريم و بياييم لابي شد يه ربع به 2.سوار اتوبوس ها شديم و رفتيم به سمت مسجدالحرام.خيلي اضطراب داشتم.رسيديم و با راهنمايي كاروان همگي وارد شديم.از در مسعي بايد وارد مي شديم و بعد يه مسيري مي رفتيم و يه قسمتي باز مي شد كه مي رفت به سمت كعبه.دل تو دلم نبود.رفتيم تا اينكه يه گوشه از كعبه پيدا شد.واي ديگه حال خودمو نمي فهميدم و زار مي زدم.افتاديم به سجده و حاجاتمون رو به ذهنمون آورديم.هيچ چيز به ذهنم نمي اومد جز اينكه از خدا بخوام توبه منو قبول كنه و عاقبت به خيرمون كنه.براي مامان و بابا خيلي دعا كردم و از خدا سلامتي و طول عمرشون رو خواستم و براي پرينازم دعا كردم كه دختر...
1 تير 1392

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت هشتم)

تهران-چند روز بعد از برگشت هواپيمامون ايراشيا بود( كه احتمالا در اجاره سعودي هست).پرواز سختي بود.به خاطر هواي نامتعادل اغلب نقاط ايران چند باري هواپيما تكون اساسي خورد كه يه بارش به حدي شديد بود كه من ديگه گفتم تموم شد!جوري به سمت پايين رفت كه حس سقوط بهم دست داد.ديگه كل هواپيما پر شد از صداي صلوات.حال منم خيلي بد بود و دست هادي رو گرفته بودم و گريه مي كردم.مي گفتم خدا منو به آرزوم برسون.دلم مي خواد يه بار ديگه دختركمو ببينم...حال يه سري خانوما بد شده بود و براشون آب قند مي آوردن حتي يه آقايي هم حالش بد شد.خلاصه تا برسيم همش ذكر و صلوات و دعا بود.كسي اجازه بلند شدن از صندلي نداشت.پروازمون كمي طول كشيد.ديگه نزديكاي تهران خيلي جو آروم ...
1 تير 1392

علاقه های من

خیلی وقتها دلم برای خواستنی های دلم تنگ میشه.چیزایی که به جبر زمانه ازشون فاصله گرفتم و همین فاصله گرفتن باعث بادخوردن پشتم شده!خیلی وقته که دلم میخواد برگردم به کلاس قرانم ولی هربار یه جوری یه اتفاقی مانع میشه.چند وقتیه دلم میخواد برم کاغذ و قلم ومرکب بخرم و دوباره شروع کنم به خوشنویسی.مدتهاست لیست غذاهای فانتزی و جدید رو درمیارم و هی به خودم یادآوری میکنم که امشب یکیشونو بپزم.... آشپزی همیشه جزو بزرگترین علاقه های من بوده و هست.یعنی اگه موضوعی مثل وابستگی بیش از حد پریناز به بازی گروهی نباشه عاشقانه آشپزی میکنم وگرنه که با چند تا فحش به خودم یه مرغ یا گوشت میندازم تو قابلمه که بپزه و بقیه ماجرا!!این وسط آقای همسر علاقه خیلی خیلی زی...
1 تير 1392

عروسی آی عروسی

( 28 خرداد 92) پریناز نازنینم...برای اولین بار تجربه مسافرت با اتوبوس رو پیدا کردی.برات خیلی خیلی جالب بود و حسابی ذوق زده بودی.صندلی ها تختخواب شو بودن و شما راحت دراز می کشیدی و می خوابیدی و کلی کیف می کردی.   این یه مدل اخمه که تازگی یاد گرفتی  و موقع دوربین یا خجالت اینجوری می کنی!چقدرم زشت میشی!!   صبح هم بیدار می شدی و می دیدی به مقصد رسیدیم!چهارشنبه صبح زودتر از حد معمول رسیدیم و میزبانمون رو از خواب بیدار کردیم.عروس خانوم ناز هم رفته بود حمام عروسی !شور و حال خوبی تو خونه بود.مامان ایران اینا روز قبلش رسیده بودند تبریز و قرار بود چهارشنبه بیان خونه دایی.خلاصه تا ظهر کم کم دخترا یکی یکی ...
28 خرداد 1392